به نام خدا خانوم کوچلو خندهات خیلی دلبری شده و مثل موش میخندی... خیلی وابسته مامان شدی رفتیم خونه مامان جون فاطمه و هرکس که میخواست بغلت بگیره گریه میکردی و فقط مامان رو نگاه میکردی و اشک تو چشمات جمع میشد فقط میخواستی مامان پیشت باشه... ای جاااااان الهی فدات بشم من... با کالسکه خوشگلت همراه مامان و بابا رفتیم پیادروی و خیلی کنجکاو که فقط چشمات معلوم بود اطراف و نگاه میکردی کوچلومن... وقتی باهات آروم حرف بزنیم از خودت صدا درمیاری نفسم... دیروز یکی از گوشواره هات گم شد احتمالا تو خونه است خیلی ناراحت شدیم آخه کادو مامان جون اکرم بود انشاالله که پیدا بشه عزیزم...